۱۳۸۷ اسفند ۱۰, شنبه
علم امام رضا(ع)
. علم امام رضا(عليه السلام)- از جهات مختلفي قابل توجه است. معلومات آن حضرت از چيزهايي است كه شخصيت ايشان را متمايز مي سازد. معلومان آن حضرت در زمينه الهيات، اطلاعاتشان درباره اديان و كتاب هاي آسماني، آگاهي امام از علوم و معارف قرآني، احاطه امام به بحث هاي كلامي، بحثهاي امام، درباره پزشكي، طرح اصول و فقه و جز اينها همه گسترش دامنه معلومات حضرت ثامن الائمه را مي رساند0
بحثهاي حضرت درباره فلسفه احكام، مبين بينش عميق ايشان است. بحث درباره فلسفه غسل و وضو، فلسفه حرمت زنا، فلسفه زكات، فلسفه حرمت ربا و فلسفه حرمت شراب و طرح مسايل اجتماعي و اخلاقي در زمينه احكام، برخورداري كامل آن حضرت را از فكر برهاني نشان مي دهد.
بحث امام درباره مسايل پزشكي و گفتار امام درباره فلسفه احكام حاكي از بينش وسيع او در زمينه هاي علمي و اجتماعي است. حضرت رضا(عليه السلام) در فن خطابه و همچنين در زمينه شعر و ادب و در فصاحت و بلاغت يگانه بود. اين جامعيت علمي امام رضا(عليه السلام) بود كه مأمون را به اداي احترام نسبت به آن حضرت مجبور مي ساخت. بديهي است تجلي و شكوه وجه عقلاني دين، متوقف بر چنين موقعيت علمي خواهد بود كه آن بزرگوار در نهايت كمال نسبت به آن قرار داشت.
۱۳۸۷ اسفند ۵, دوشنبه
آخرین سخنان پیامبروامام حسن
oدر آخرين روزهاي حيات پربارامام حسن مجتبی(ع)، هنگاميكه در بستر بيماري آرميده بود، يكي از ياران ايشان به نام جناده بن ابي اميه به خدمت امام شرفياب شده و عرضه داشت: «اي پسر پيامبر خدا مرا پند دهيد.» امام چنين فرمودند:«استعد لسفرك و حصل زادك قبل حلول اجلك.»براي سفر آخرت آماده شو و توشه ات را پيش از فرا رسيدن اجل تهيه نما.و اعلم انك تطلب الدنيا و الموت يطلبك و لا تحمل هم يومك الذي لم يات علي يومك الذي انت فيه.بدان كه تو در جستجوي دنيايي در حاليكه مرگ به دنبال تو است، هيچگاه انديشه و اندوه روز آينده ات را بر انديشه امروزت ترجيح مده.و اعلم انك لا تكسب من المال شيئا فوق قوتك الا كنت فيه خازنا لغيركبدان كه اگر تو هر چيزي از دارايي دنيا را بيش از قوت لازمت گردآوري و نگهداري، تنها خزينه دار ديگران خواهي بود.و اعلم ان الدنيا في حلالها حساب و في حرامها عقاب و في الشبهات عتاب، فانزل الدنيا بمنزله الميته خذ منها ما يكفيك، فان كان حلالا كنت قد زهدت فيها و ان كان حراما لم يكن فيه وزر فاخذت منه كما اخذت من الميته و ان كان العتاب فالعتاب يسير،بدان كه آنچه از دارايي دنيا بدست مي آوري، اگر در راه حلال مصرف شود حسابرسي خواهد شد، اگر در راه حرام خرج شود كيفر خواهد داشت و اگر در جاهايي كه شبهه ناك است كار گرفته شو، سرزنش در پي دارد. بنابراين تو دنيا را بسان مرداري بدان و از آن در حد نيازت بهره برداري كن. حال آنچه را مصرف كرده اي، اگر حلال باشد تو از بي رغبتي به آن زياني نبرده اي، اگر حرام باشد از كار زشت دوري گزيده اي و به اندازه نياز از مردار استفاده كرده اي و اگر سرزنشي بدنبال داشته باشد، آسانست و زودگذر.و اعمل لدنياك كانك تعيش ابدا و اعمل لاخرتك كانك تموت غدابراي كارهاي دنيايي خود چنان اقدام كن كه گويي ساليان دراز در جهان خواهي زيست و در مورد امور اخروي آنگونه بينديش كه گويي فردا از جهان رخت بر مي بندي.و اذا اردت بلا عشيره و هيبه بلا سلطان فاخرج من ذل معصيه الله الي عز طاعه اللهاگر ارجمندي بدون وابستگي خانوادگي و شكوه بدون سلطنت را طالبي، از خواري گناهكاري دور شو و لباس عزت فرمانبرداري از خدا را بر تن نما.و اذا نازعتك الي صحبه الرجال حاجه فاصحب من اذا صحبته زانك و اذا خدمته صانك و اذا اردت معونه اعانك و ان قلت صدق قولك و ان صلت شد صولك و ان مددت يدك بفضل مدها و ان بدت منك ثلمه سدها و ان رأي منك حسنه عدها و ان سالته اعطاك و ان سكت عنه ابتداك و ان نزلت بك احدي الملمات و اساك، من لا تاتيك منه البوائق و لا تختلف عليك منه الطرايق و لا يخذلك عند الحقايق و ان تنازعتما منقسما آثرك.هرگاه به همنشيني با مردم نيازت افتد، اينگونه همنشيني را برگزين: كسي كه چون با او مي نشني بر وقار و شكوه تو مي افزايد، چون به او خدمتي مي كني از تو نگاهباني مي نمايد، هرگاه احتياج مالي داشته باشي به ياريت مي شتابد، آنگاه كه سخن مي گويي تصديقت مي كند، اگر در مورد كاري شدت به خرج مي دهي با تو همنوا ميشود، چون براي كار ارزشمندي دست خود را پيش مي بري او نيز دست خود را جلو مي آورد، اگر از تو خطايي سر زند آنرا جبران مي كند، اگر از تو نيكويي ببيند همواره آن را يادآوري مي نمايد، اگر از او خواسته اي داشته باشي برآورده مي سازد، اگر از او جدا شوي او به تو مي پيوندد و اگر بر تو مصيبتي وارد شود با تو همدردي مي كند.همنشين تو بايد كسي باشد كه از او به تو زياني نرسد، دشواريها از جانب او براي تو پيش نيايد، در مسايل اساسي ترا خوار نگرداند و اگر مالي را بين خود تقسيم مي كنيد، او ترا بر خويشتن ترجيح دهد.
۱۳۸۷ اسفند ۳, شنبه
خاتمی وانتخابات درموج اندیشه
بغض سنگینی گلویش را می فشرد
نصایح بابایش را بر خاطر آورد.
نمازی راکه رجایی براو اقتداکرده بود ازذهن گذراند.
خود راهمچنان سربازایران می دانست
آرزوهای مردم ایران راهدف گذاری نمود.
به یادش آمد که روزگاری کفشها منجی مردی درانتخابات گشته اند.
کفشها یش را برداشت تا نگویند اندیشمند راهم کفشهایش به صدارت رساند
فهمیده بود که این باروضعیت جوری دیگراست پس باخاندانش وداعی جانانه کرد.
خیاط را صدا زد تا ردایی پرمخاطره وسنگین برقامتش بدوزد
پس عزمش را جزم نموده و کمربندش را محکمتربست و وارد کازار انتخابات شد.
۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه
انقلاب وشخصیتهای تاثیرگذار
نقشی اساسی داشتند1-امام موسی صدرکه تئوری انقلاب راتبین فرمودند0
2- امام خمینی که تئوری فوق راعملیاتی نمودند0
3- مرحوم شریعتی که روش ورود به دریای بیکران نهضت راآموختند
وازساحل مقدارزیادی وارداین بحرعظیم گردیده وبه مردم جسارت و
جرات مبارزه دادند0
4- استادمطهری که افق بالایی رامعین کرده وشنا کردن تاانتهای اقیانوس را
نگاه علی(ع)به حکومت
۱۳۸۷ اسفند ۱, پنجشنبه
گاندی
گاندی پیرو ادیان ابراهیمی نیست اما پیام حسین به جهانیان رادریافت می کند و می گوید :«من برای هند چیز تازهای نیاوردم؛ فقط نتیجه ای را که از مطالعات و تحقیقهایم درباره تاریخ زندگی قهرمانان کربلا به دست آورده بودم، ارمغان ملت هند کردم. اگر بخواهیم هند را نجات دهیم واجب است همان راهی را بپیماییم که حسین بن علی علیهالسلام پیمود».
۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه
معضل درمان
ازپزشک حاذق ومشهوری که مراوده ای هم باهم داریم پرسیدم
چگونه روزانه حدود150بیماررادر4درمانگاه ویزیت می نمایی
وبه کلی کارتجاری ودیگرامورات زندگی می رسی0می گفت
موقعیکه مشهورنگردیده وهفته ای 2بیماربیشترنمی دیدم تشخیص
خیلی بهتری داشتم0باخودفکرمیکردم خدا خودش به دادبیماران
برسد ویزیت فله ای وعدم رسیدگی وزارت بهداشت مقوله درمان
رابه موضوعی صرفا تجاری مبدل کرده وپزشک دیگری تعریف
میکرد که درکلاسهای بازآموزی که برای تمدید پروانه پزشکی
وآشنایی پزشکان باآخرین یافنه های پزشکی ویادآوری مطالب قبلی
وگذشته تشکیل میگردد فقط اسم نوشته وبعدازحضور وغیاب دراول
جلسه کلاس راترک کرده وبه دنبال کار خود میروم
فقروغنا(1)
فقروغنا(1)
بزرگی درسنین کهولت که چند روزبعدازآن فوت نمودند برمطلبی
اشاره نمودندکه دل آزاربود میگفتند زمانه رانگاه کــن همسایه ای
داریم که برای غذای دوعدد شیری که نگه میدارد هردو روزیک
گوساله هزینه می نماید وپرستاردختری که برای مراقبت ازهمسر
اینجانب شبها به خانه ما میآیدمبلغ 2200000ریال دریافت میدارد
که نصف آنرابه شرکت فرستنده خدماتی تحویل داده وازصبح تا
شب نیزدرخانه ای دیگرازبیماری دیگرمراقبت می نماید0
۱۳۸۷ بهمن ۲۷, یکشنبه
زن شایسته
زینب
زینب؛ معلم مردان و زنان، بر پهنه تاریخ
شهید آیت الله دکتر بهشتی: مردانگی زینب بر پیشانی تاریخ و سرگذشت کربلا بسی درخشنده، بسی اعجابانگیز و تحسینآور است. چهرههای این مردانگی گوناگون است. یک جا زینب به عنوان بانوی سرپرست یک کاروان، کاروانی متشکل از زنان داغ دیده، فرزندان پدر کشته و برادر کشته، در یک سفر بسیار طولانی پرنشیب و فراز و پردرد و رنج نمایان است. یک جا زینب، سلام الله علیها، در برابر جمع مردم کوفه به سخن میایستد و چنان آنها را عتاب و خطاب میکند که گویی امیرالمومنین علی، علیه اسلام، است که با این مردم در مسجد کوفه سخن میگوید. یک جا در برابر عبیدالله بن زیاد چنان با صراحت و قاطعیت سخن میگوید که او را ناراحت میکند. و یک جا در برابر طاغوت زمان، یزید بن معاویه، ایستاده است.
امشب میخواهم قسمتی از سخنان زینب را از یک مأخذ تاریخی، از احتجاج طبرسی، برای شما بخوانم. این خطابه مفصل است و نمیرسیم همۀ آن را بخوانیم. طبرسی در احتجاج میگوید، گروهی از افراد مورد اعتماد نقل کردهاند وقتی امام سجاد علی بن الحسین، سلام الله علیهما، و همراهان حرم مقدسش بر یزید وارد شدند، سر مقدس اباعبدالله را آوردند در برابر یزید در طشتی گذاشتند. یزید ناپاک با یک چوبدستی که در دست داشت شروع کرد به دندانهای مبارک این سر زدن، و بعد شروع کرد به تَمثّل و مثل جستن و انشاد و خواندن شعری که یکی از نیاکان و یکی از پیشقدمان این گروه در تاریخ اسلام سروده بود:لعبت هاشمُ بالملک، فلا خبرٌ جاءَ و لا وحیٌ نزل لیت اَشیاخی ببدر شهدوا جَزَعَ الخزرج من وقع الاَسل
لاَهَلّوا واستهلّوا فَرحاً و لقالوا یا یزید لا تشل
فجزیناه ببدر مِثلَها و اَقَمنا مثلُ بدرٍ فاعتدل
لست من خندف اِن لم اَنتقم من بَنی احمد ما کان فعل
این اشعار که در زمان پیغمبر به وسیله یک گمراه دیگر گفته شده بود، یاد میکند از انتقامی که قریش از مسلمانان در برابر شهدای بدر گرفتند. میگوید ای کاش پیرمردهای ما که در بدر بودند، بزرگان ما که در بدر کشته شدند، حاضر بودند و جزع و بیتابی خزرج را از این حادثۀ دردناک میدیدند و به ما تبریک میگفتند و با شادمانی و سرور میگفتند ای یزید دستت مریزاد! همینطور این اشعار را میخواند و پیداست با خواندن این اشعار در روح ستمدیدۀ ناراحتِ زینب، سلام الله علیها، چه غوغایی به وجود میآید. بعد میگوید: «فقامت الیه زینب بنت علیّ بن ابیطالب و اُمّها فاطمه بنت رسول الله (صلوات الله علیهم اجمعین) و قالت:«الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی جدّی سید المرسلین. صدق الله سبحانه کذلک یقول: «ثم کان عاقبه الذین اساءوا و السوءی اَن کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزئون». اَظننتَ یا یزید حجین اخذتَ علینا اقطار الارض و ضیقت علینا اَفاق السماء فاصبحنا لک فی اسار، نساق الیک سوقاً فی قطار، و انت علینا ذو اقتدار. اَنّ بنا من الله هواناً و علیک منه کرامه و امتناناً، و اَنّ ذلک لعظم خطرک و جلاله قدرک، فشمخت بانَفک و نظرت فی عطفک، تضرب اصدریک فرحاً و تنفض مذرویک مرحاً حین رأیتَ الدّنیا لک مستوسقه و الامور لدیک متسقه و حین صفا لک ملکنا و خلص لک سلطاننا، فمهلاً مهلاً لاتطش جهلاً انسیتَ قولَ ا لله «و لا تحسبن الذین کفروا اَنّما نُملی لهم خیر لانفسهم انّما نُملی لهم لیزدادوا اثماً و لهم عذابٌ مهین».
«سپاس و ستایش مخصوص خدای جهانیان است. درود خدا برنیایم، سالار پیامبران. خدا راست فرموده که میگوید، سرانجام مردم بدکاره آن شود که آیات خدا را دروغ پندارند و آن را مسخره شمارند. ای یزید، آیا تو گمان میکنی حالا که آمدهای عرصۀ زمین را بر ما تنگ کردهای و جای امن و امان و آزادی برای ما باقی نگذاشتهای، و آفاق و کرانههای آسمان را هم بر ما تنگ کردهای و امروز اسیر دست تو شدهایم، - ما را در یک قطار ردیف میکنند و پیش تو میآورند و تو بر ما قدرت و توانایی یافتهای، - آیا تو فکر میکنی که این بدان جهت است که خدا خواسته است ما ذلت داشته باشیم و خدا خواسته است که تو عزت داشته باشی؟ آیا فکر میکنی که این به خاطر مقام والای تو و جلالت قدر توست که بینیات را کشیدهای و با تکبر به سوی خود نظر افکندهای، دست شادی بر سینه میکوبی و شاخهایت را از غرور تکان میدهی؟ حالا که میبینی دنیا برای تو جع شده؛ حالا که میبینی کارها برای تو رو به راه شده؛ حالا که میبینی آن فرمانروایی که از آن ما بود پاک و خالص، بیمدعی در اختیار تو قرار گرفته؛ آی یزید، آرام! آرام! با جهل و نادانی و از روی جهل و نادانیات چنان خیرهسری و سبکی و کمظرفی نشان نده! آیا یادت رفته کلام خدا را که: کافران خیال نکنند اگر ما به آنها مهلتی میدهیم برای این است که ما میخواهیم به آنها خوبی کنیم؛ ما به آنها مهلت میدیم تا ا ینها در طغیانشان تا آنجا که پای سقوط برسد پیش روند و برای آنها سرانجام شکنجهای خوارکننده است؟»
چه کسی با چه کسی حرف میزند؟ زنی اسیر. زنی ناظر صحنههای کشت و کشتارهای هولناک کربلا. زنی که عزیزترین کسانش را در خاک و خون غلتیده دیده. زنی که او را دهها فرسنگ، صدها فرسنگ، با وضعی نامطلوب، با همسفرانی پرضجه و پرناله به سوی شام بردهاند، و حالا او را در برابر این دشمن خودکامه حاضر کردهاند و با چشمش مینگرد که سر عزیزش در برابر این مرد غدّار و خونخوار است و او با چه غروری دارد چه جسارتها و اهانتها به آن سر میکند. چنین زنی در چنین حالتی به پا میخیزد و اینگونه با این فرمانروای خودکامۀ مقتدر سخن میگوید.
در این خطابه این بانوی بزرگوار در صدد برمیآید مقداری از رفتاری را که با آنها در این مدت شده در این مجلس عمومی بیان کند. گویی در یک دادگاه است که حضار در آن شرکت دارند و این اسیرِ دستِ توانایِ انسانِ نابکار و فرمانروای نابکاری چون یزید، میخواهد اقلاً از یک راهی به گوش دیگران برساند که با خاندان پیغمبر به دست مأموران کسی که خود را خلیفۀ پیغمبر میداند چگونه رفتار شده است.
«اَمن العدل یا ابن الطلقاء؟ تخدیرک حرائرک و اَمائک و سوقک بنات رسول الله سبایاً، و قد هتکت ستورهنًّ، و ابدیت وجوههنّ، تحدوا بهنّ الاعداء من بلد الی بلد و تستشر فهنَّ المناقل و یتبرزن لا هل المناهل و یتصفح وجوههنّ القریب و البعید، و ا لغائب و الشهید، و الشریف و الوضیع، و الدنی و الرفیع لیس معهنّ من رجالهنّ ولی، و لا من حماتهنَّ حمی،عتوّاً منک علی الله و حجوداَ لرسول الله و دفعاً لما جاء من عند الله».
«آی یزید پلید! آیا این از قانون عدل است؟ ای پسر آزادشدگان پیامبر! آیا این قانون عدل است که کنیزکان تو اکنون در چادر بهسر برند و دختران پیامبر خدا را به صورت اسیران به این سو و آن سو بکشید؟ پوششهای دختران پیامبر پاره شده باشد، چهرههایشان در برابر بیگانه آشکار شده باشد، دشمنها اینها را سوار شتر از یک شهر به شهر دیگر ببرند، در هر منزل اهل آن منزل بالای پشتبام بروند تا ببینند اینها چه کسانی هستند که به عنوان اسیر به سوی شام میبرند، در هر جا که میخواهند آبی بردارند آنها که دور و بر آن برکه جمع شدهاند به اینها نگاه کنید و بپرسند اینها چه کسانی هستند که این کاروان را تشکیل میدهند، از نزدیک و دور در صورتها و چهرههای پاک و معصوم اینها خیره شوند، شریف و وضیع، اصیل و نجیب و پست و رذل، همگان در صورت آنان بنگرند، در حالی که مردان آنها با آنها نیستند تا از آنها حمایت کنند. آی یزید! این ستم تو، این تجاوز ت و، چگونه باید تفسیر شود؟.» «عتوّا منک علی الله و جحوداً لرسول الله و د فعاً لما جاء من عند الله.»«آی یزید! تاریخ روشن خواهد کرد که این کارهای تو به عنوان سرکشی به خدا . . . تو طغیان بر خدا کردهای. تو منکر رسالت پیامبر خدا بودی. تو میخواستی نور وحی خدا را خاموش کنی و دست به این کارهای زننده زدی.»
زینب همچنان به سخن ادامه میدهد. اگر فرصت کردم و شرایط بحثمان ایجاب کرد، باز در شبهای آینده (این دو شبی که از این دورۀ از بحثمان هست) قطعههای روشنگر دیگری را از سخنان این بانوی بزرگوار برای تقویت شجاعت و مردانگی در زن و مرد مسلمان و شیعه و دوستدار علی و خاندان علی و پیامبر و خاندان پیامبر، حسین و خاندان و خاندان حسین، خواهم خواند.
سلام و درود همۀ ما بر تو ای بانوی بزرگوار؛ ای معلم بزرگوار مردان و زنان باایمان در پهنۀ تاریخ و زمان. واسلام علیک یا ابا عبدالله و رحمه الله و برکاته.
29بهمن تبریزوپیوندآن بااربعین
منابع مقاله:
فرهنگ عاشورا ، ؛
چهل،چهلم.در فرهنگ اسلامی و در معارف عرفانی،عدد چهل(اربعین)جایگاهخاصی دارد. چله نشینی برای رفع حاجتیا رسیدن به مقامات سلوک و عرفان معروفاست.حفظ کردن چهل حدیث،اخلاص چهل صباح،کمال عقل در چهل سالگی،دعابرای چهل مؤمن،چهل شب چهارشنبه و...بسیاری از این نمونهها و موارد. (24) در فرهنگ عاشورا،اربعین به چهلمین روز شهادت حسین بن علی«ع»گفته میشودکه مصادف با روز بیستم ماه صفر است.از سنتهای مردمی،گرامیداشت چهلم مردگاناست که،به یاد عزیز فوت شده خویش،خیرات و صدقات میدهند و مجلس یاد بود بپامیکنند.در روز بیستم صفر نیز،شیعیان،عظیمترین مراسم سوگواری را در کشورها وشهرهای مختلف به یاد عاشورای حسینی بر پا میکنند و همراه با دستههای سینه زنی وعزاداری به تعظیم شعائر دینی میپردازند.در شهر کربلا،اربعین حسینی عظمت و شکوهخاصی دارد و دستههای عزادار،مراسمی پرشور بر پا میکنند.
در نخستین اربعین شهادت امام حسین«ع»،جابر بن عبد الله انصاری و عطیه عوفیموفق به زیارت تربت و قبر سید الشهدا شدند.بنا به برخی نقلها،در همان اربعین،کارواناسرای اهل بیت«ع»در باز گشت از شام و سر راه مدینه،از کربلا گذشتند و با جابر دیدارکردند.البته برخی از مورخان هم آن را نفی کرده و نپذیرفتهاند.از جمله مرحوم محدثقمی در«منتهی الآمال»دلایلی ذکر میکند که دیدار اهل بیت از کربلا در اربعین اول نبودهاست. (25) بعضی از علما نیز در این باره تحقیق مبسوط و مستقلی انجام دادهاند که منتشرشده است. (26) به هر حال،تکریم این روز و احیای خاطره غمبار عاشورا،رمز تداوم شورعاشورایی در زمانهای بعد بوده است.در تاریخ انقلاب اسلامی ایران نیز،سنت احیایاربعین تاثیر مهمی در شور گستری در شهرها داشت و در چهلم شهدای حادثه قم(درتاریخ 19 دی 1356 ش)مردم مسلمان تبریز قیام کردند و شهید دادند.در اربعین شهدایتبریز،شهرهای دیگر مجلس یادبود گرفته، تظاهرات کردند و همین گونه اربعینها به هموصل شد و سراسر ایران به نهضت پیوست،تا آنکه انقلاب اسلامی در 22 بهمن سال1357 ش به پیروزی رسید.این به برکت الهام گیری از فرهنگ شهادت و ایثار خون بود کهملت قهرمان ایران،از عاشورا گرفته بود.«اربعین»، تداوم«عاشورا»بود و«ذکر»،رسالتبازماندگان پس از«خون»و«شهادت».
به یاد کربلا دلها غمین است دلا خون گریه کن چون اربعین است پیام خون،خطاب آتشین است بقاء دین،رهین اربعین است که تاریخ پر از خون و شهادت سراسر اربعین در اربعین است بسوز ای دل که امروز اربعین است عزای پور ختم المرسلین است مرام شیعه در خون ریشه دارد نگهبانی ز خط خون چنین است
اربعین
تورجان
تورجان پربارووزین نیافتم.بی محابا بدون عـیــــنک دودی به سراغ
مسائل اساسی رفته ونقدهیچ شخص وگروهی راخط قرمزخودنمیداند
داغدیده جنگ است وترسی ازخرده گیری متحجران وروشنفکران ندارد0
رسالت عظیم خویش رابخوبی درک نموده وپی میگیرد0ماهها است که اگر
روزی به اینترنت سرنزنم دل تنگش میگردم ولی ایکاش به روزش نماید
وگاه گاهی وقفه ای درانتشارش مطالبش نداشته باشد0
دست نوشته ها
دست نوشته های سالیان دور(حدود18سال قبل)1
سیدمیداندکه عشق عقب نشینی کرده است ودیگرکسی ازعشق باتمامی مفاهیم
عمیق آن سخنی برزبان نخواهدآورد0آیابازدنیایی که روزبروزدرانحطاط و
وتاریکی قدم برمیگذارد خواهدتوانست سپاه تازه ای ازولایت عشق برانگیزد0
روزگاری شدوکس مردره عشق ندید گوئیاچشم جهانی نگران من وتوست
اماروزی فرارسیدکه ازخدابیخبران ریشه های عشق راخشکاندندتانسل جدید
درحسرت روزهای وصل بمانند وچه سخت است تلخکامی این عشق بآنهائی
که دیدنیهارادیده اند0روزگاری بودمردانی پابه عرصه وجودنهادندکه میخواستند
درد وفراق عشق رابایارانی بس گرانمایه تجــربه نمایند0نوجــوانانی پای به
چشم هستی نهادند که میخواستند سالیانی ازهمسنان خویش فاصله یافته وپای
به ملکوت اعلی گذارند وچنین هم شد0سید
فخرعالم
فخرعالم
آبــــروی اهل عــالم ازکلام احـمداسـت
پرچــم آل محـــمد(ص)برفرازعالم است
آفریـــنش فخــــرخــودازیـاداحمــدمیکند
دودمان شیعـــیان مشـکین بیاداحمداست
ماه حرمت راحسـینش دیده گریان میکند
زندگی هم بانـثارخون اینان اکـمل است
زینب خونین جگرهم داغ خویشان میبرد
این صلابت ازصلای خاندان احمداست
۱۳۸۷ بهمن ۲۶, شنبه
شریعتی وانقلاب
سربدار
۱۳۸۷ بهمن ۲۴, پنجشنبه
روزی که امیرکبیرگریست
روزي كه امیركبیر گریست گزارش تاریخی کوتاه و آموزنده
در سال ۱۲۶۴ قمري، نخستين برنامهي دولت ايران براي واكسن زدن به فرمان اميركبير آغاز شد. در آن برنامه، كودكان و نوجواناني ايراني را آبلهكوبي ميكردند.
اما چند روز پس از آغاز آبلهكوبي به امير كبير خبردادند كه مردم از روي ناآگاهي نميخواهند واكسن بزنند. بهويژه كه چند تن از فالگيرها و دعانويسها در شهر شايعه كرده بودند كه واكسن زدن باعث راه يافتن جن به خون انسان ميشود هنگامي كه خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيماري آبله جان باختهاند، امير بيدرنگ فرمان داد هر كسي كه حاضر نشود آبله بكوبد بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. او تصور مي كرد كه با اين فرمان همه مردم آبله ميكوبند. اما نفوذ سخن دعانويسها و ناداني مردم بيش از آن بود كه فرمان امير را بپذيرند. شماري كه پول كافي داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهكوبي سرباز زدند.
شماري ديگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان ميشدند يا از شهر بيرون ميرفتند روز بيست و هشتم ماه ربيع الاول به امير اطلاع دادند كه در همهي شهر تهران و روستاهاي پيرامون آن فقط سيصد و سي نفر آبله كوبيدهاند. در همان روز، پاره دوزي را كه فرزندش از بيماري آبله مرده بود، به نزد او آوردند.
امير به جسد كودك نگريست و آنگاه گفت: ما كه براي نجات بچههايتان آبلهكوب فرستاديم. پيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير، به من گفته بودند كه اگر بچه را آبله بكوبيم جن زده ميشود.
امير فرياد كشيد: واي از جهل و ناداني، حال، گذشته از اينكه فرزندت را از دست دادهاي بايد پنج تومان هم جريمه بدهي. پيرمرد با التماس گفت: باور كنيد كه هيچ ندارم. اميركبير دست در جيب خود كرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حكم برنميگردد، اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز .
چند دقيقه ديگر، بقالي را آوردند كه فرزند او نيز از آبله مرده بود. اين بار اميركبير ديگر نتوانست تحمل كند. روي صندلي نشست و با حالي زار شروع به گريستن كرد. در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در كمتر زماني اميركبير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند كه دو كودك شيرخوار پاره دوز و بقالي از بيماري آبله مردهاند.
ميرزا آقاخان با شگفتي گفت: عجب، من تصور ميكردم كه ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است كه او اين چنين هايهاي ميگريد. سپس، به امير نزديك شد و گفت: گريستن، آن هم به اين گونه، براي دو بچهي شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست.
امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان كه ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد. امير اشكهايش را پاك كرد و گفت: خاموش باش. تا زماني كه ما سرپرستي اين ملت را بر عهده داريم، مسئول مرگشان ما هستيم. ميرزا آقاخان آهسته گفت: ولي اينان خود در اثر جهل آبله نكوبيدهاند امير با صداي رسا گفت: و مسئول جهلشان نيز ما هستيم.
اگر ما در هر روستا و كوچه و خياباني مدرسه بسازيم و كتابخانه ايجاد كنيم، دعانويسها بساطشان را جمع ميكنند. تمام ايرانيها اولاد حقيقي من هستند و من از اين ميگريم كه چرا اين مردم بايد اين قدر جاهل باشند كه در اثر نكوبيدن آبله بميرند .
منبع: حكيمي، محمود. داستانهايي از زندگي اميركبير. دفتر نشر فرهنگ
زندگی والامردسالهای استقامت
با توجه به نو بودن بسیاری از گفتههای حجتالاسلام مروی، گزیدهای از اظهارات وی را برای آگاهی خوانندگان خود بدون هیچگونه نقد و تفسیری منتشر میشود. اظهاراتی که بخشهایی از آن میتواند بسیار راهگشا و در فضای سیاسی فعلی کشور بسیار اثرگذار باشد. بخشهایی نظیر رویکرد رهبر انقلاب به انتقاد و منتقدان و...
اظهارات حجتالاسلام و المسلمین «احمد مروی» معاون ارتباطات حوزهای دفتر رهبر انقلاب درباره خصوصیات فردی آیتالله خامنهای را بخوانید:
نحوه زندگی آیتالله خامنهای یک وقت گزارشی را خدمتشان بردم، راجع به یکی از روحانیونی که آن موقع قاضی شده بود. خانهای خریده بود و مقداری کمک و مساعدت هم برای آن خانه میخواست. گزارشی را خدمت ایشان دادم. با اینکه خیلی خانه گرانقیمتی هم نسبت به شرایط آن روز نبود، ایشان فرمودند که چه ضرورتی دارد یک طلبه، خانهای مثلاً بیست میلیون تومانی بخرد این قضیه مال مثلاً دوازده سیزده سال قبل است. با اینکه بیست میلیون تومان آن موقع هم خیلی زیاد نبود و خانه هم آن چنانی نبود. بعد فرمودند ما داریم یک طبقه جدید از مترفین بهوجود میآوریم.
این را با یک نگرانی اظهار کردند و فرمودند من نگرانم که بر اثر انقلاب و امکانات و موقعیتهایی که هست و میشود به یک جاهایی دستاندازی کرد، یک طبقه جدید از مترفین را ما روحانیون بهوجود بیاوریم. من نگران این هستم. بعد فرمودند خانواده ما گاهی میروند منزل بعضی از آقایان و میآیند تعریف میکنند که مثلاً دورتادور اتاق، پشتی قالیچهای بود؛ که ایشان فرمودند من تعجب میکنم! چه ضرورتی دارد حالا دور تا دور اتاق ما پشتی قالیچهای باشد؟! نمیشود یک پشتی معمولی باشد؟ حتماً باید قالیچهای باشد؟ گران قیمت باشد؟ یک پشتی باشد که به دیوار تکیه ندهند؛ با یک پارچه معمولی هم میشود این را تأمین کرد و کنار اتاق گذاشت. چه ضرورتی دارد مخصوصاً ما روحانیون، زندگیها، خانهها و وضعیتمان این جوری باشد؟ بعد فرمودند در خانه ما یک فرش دستبافت بیشتر نداریم، این هم جزو جهیزیه خانمم بوده است که الان هم دیگر نخنما شده است. ولی چون یادگاری است، این را در خانه نگه داشتیم؛ والاّ همه خانه ما موکت هست و اصلاً فرش دستبافت نداریم، حتی فرش ماشینی هم در خانه ما نیست و کلاً خانه ما با موکت فرش شده است.
بعد این را هم خودشان فرمودند که من برای اینکه بیشتر در داخل خانه حضور داشته و کنار بچهها باشم چون قبل از انقلاب که همهاش مبارزه و زندان و تبعید و اینها بود و ما نبودیم که بچهها خیلی خلا نبود پدر را احساس نکنند، فرمودند من به دفتر گفتم که یک مبل دو نفره نه یک سرویس برای ما تهیه کنند که وقتی داخل خانه و زندگی شخصی میروم، روی مبل باشم که کمر و پایم درد میگیرد، راحت باشم، ضمناً بتوانم در آن فرصت به کارها هم برسم، نامهها و گزارشها را مطالعه کنم. در ضمن در خانه حضور داشته باشم تا بچهها وجود پدر را احساس کنند. بعد فرمودند یک روز آمدم دیدم این مبل را که آوردهاند، خانواده ما آن را بیرون گذاشتهاند. به ایشان گفتم که چرا بیرون گذاشتید؟ خانواده گفتند که آقا! تا حالا در خانه ما مبل نبوده، تا الان زندگی ما طلبگی بوده، الان هم مبل در خانه نیاورید. حضرت آقا فرمودند گفتم این را از پول شخصیام تهیه کردند، نه از پول دفتر، که حضورم در خانه، بیشتر باشد. گفتند خیلی خوب، حالا اگر این باعث میشود شما حضورتان در خانه بیشتر باشد، بچهها بیشتر پدر را احساس بکنند، ما این مبل دو نفره را تحمل میکنیم.
بعد من سؤالی از دوستان دفتر کردم، گفتند این یک مبل دست دومی بود، این را تهیه کردیم، دادیم تعمیرش کردند، پارچهای روی آن کشیدند و برای آقا آوردیم. این خاطرهای بود که خود آقا تعریف کردند.
یک خاطره دیگر، همین ایام ماه مبارک بود. برای قضیه استهلال ما در دفتر مانده بودیم. شب با یکی از دوستان دفتر به نماز حضرت آقا رفتیم. بعد از نماز آقا فرمودند چطور شما این موقع - موقع افطار - در دفتر هستید؟ گفتیم برای استهلال ماندهایم. فرمودند خیلی خوب، افطار را برویم منزل ما. ما هم دلمان میخواست که برای افطار منزل آقا برویم، ولی تعارف هم میکردیم. گفتیم نه آقا در دفتر غذا تهیه کردهاند. فرمودند نه، بیایید برویم. ما هم رفتیم. این آقای حاج ناصر که پذیرایی میکند، مقداری نان و پنیر و سبزی و حلوا آورد. ما مقداری نان و پنیر، یک مقدار هم حلوا خوردیم. ولی منتظر بودیم که غذا را بیاورند. بالاخره افطار است و با غذایی باید ادامه پیدا کند. چون ما کنار آقا نشسته بودیم. ایشان چشمشان توی چشم ما نمیافتاد، مقداری آزادتر بودیم. این آقای حاج ناصر که میآمد، من یک جوری علامت دادم که چیزی ادامه دارد یا نه، که اگر ادامه ندارد، ما همین را بخوریم و گرسنه نباشیم. اگر ادامه دارد، خوب خودمان را به اینها سیر نکنیم. علامتی دادم. ایشان گفت نه، ادامه ندارد. ما همان نان و حلوا و همان نان و پنیر را خوردیم. ولی اگر دفتر میآمدیم، قطعاً غذایی که در دفتر درست کرده بودند برای همین پرسنلی که شیفت کاری داشتند چربتر از غذای حضرت آقا بود.
بعد که افطار کردیم و حضرت آقا تشریف بردند داخل، ما به آقای حاج ناصر عرض کردیم که این چه افطاری بود؟ اگر ما دفتر بودیم یک غذای حسابی به ما میدادند. ایشان گفت که خانواده حضرت آقا مشهد مشرف شدهاند و قبل از رفتن یک قابلمه بزرگ از این حلواها درست کردهاند. به اندازه این سه چهار شب، افطارمان هر شب حلوا است و با حضرت آقا نان و پنیر و حلوا میخوریم. گفتم سحر چه کار میکنید؟ ایشان گفت برای سحر هم آبگوشت درست میکنیم و به اندازه یک پیاله برای حضرت آقا آبگوشت میدهیم و بقیهاش را هم خودمان میخوریم.
این برنامه غذایی آقا بود. از این نمونهها تقریباً فراوان است که واقعاً زندگی آقا، یک زندگی کاملاً زاهدانه است. یعنی من میتوانم به جرات عرض بکنم که زندگی ایشان از نظر کیفیت، هیچ فرقی با قبل از انقلاب نکرده است.
البته تعداد اولاد بیشتر شدهاند، عروس، داماد و نوه و یک مقدار فضای بیشتری لازم است اما کیفیت زندگی هیچ فرقی نکرده است، همان زندگی، همان خانه، همان امکاناتی که ایشان در دوره قبل از انقلاب در مشهد داشتند، ما شاهدیم الان همان وضعیت هست.
ماجرای هدیه رئیسجمهور کره شمالییک وقتی حضرت آقا سفری به کره شمالی داشتند در دوره ریاست جمهوری که سفر خارجی تشریف میبردند خوب، رسم است که روِسای جمهور کشورها به مهمانهایشان، در سفر خارجی هدیه میدهند. یک سرویس ظرف به اصطلاح چینی، رئیس جمهور کره یا یکی از این کشورها به حضرت آقا داده بود. ایشان هم به خانه آورده بودند. این را هم باز خانم آقا بیرون گذاشته بودند. حضرت آقا فرموده بودند این هدیه است. طلا و نقره هم نیست، یک ظرف چینی معمولی است و آن چنان گران قیمت هم نیست. این را بگویم که حضرت آقا هدایایی که به ایشان داده میشود، هم در دوره ریاست جمهوریشان، هم در دوره رهبری، همه هدایا را به آستان قدس رضوی میدهند. در آنجا یک موزهای درست شده، بخش هدایای حضرت آقا، تابلویی هم دارد، مشخص است. حالا این ظرف را آقا در خانه، نگه داشته بودند. با اینکه عرض میکنم خیلی ظرف گران قیمت یا طلا و نقره هم نبود. خانم حضرت آقا میگویند ما این غذاهایی که میخوریم، با این ظرفها جور درنمیآید، همان ظرفهای خودمان خوب است، اینها را رد کنید، برود. ما اینها را لازم نداریم.
فرزندان آیتالله خامنهایایشان چهار پسر دارند که هر چهار نفر، طلبه و معمم هستند و حقیقتاً هم درس میخوانند. خوب هم درس میخوانند. من با اینها مأنوسم، این توفیق را دارم. اُنسی دارم، نشست داریم، گعده داریم، صحبت میکنیم. یک بار ندیدهام که اینها راجع به پولی، امکاناتی و چیزهای از این قبیل صحبت بکنند. گویی افرادی معمولی هستند و پدرشان هم یک فرد معمولی است.
این خیلی ارزش دارد که امکانات باشد و موقعیت فراهم باشد و هیچ اقبالی به آن نشان داده نشود. این خیلی ارزشمند است. برای خود حضرت آقا، همه رقم امکانات هست ولی هیچ اقبالی ما نمیبینیم. نه خودشان، نه خانوادهشان!
قطعاً خود حضرت آقا دوست ندارند که بستگانشان و مخصوصاً آقازادههاشان در کارهای اقتصادی باشند، قطعاً این را آقا نمیپسندند. خود اینها هم هیچ رغبتی و هیچ اقبالی ندارند. حالا به هر صورت این جور تربیت شدهاند که هیچ اقبالی به این چیزها ندارند. لذا میبینید حتی ضدانقلابترین مجموعهها و گروهها، داخل و خارج، برای هر کس حرفی بزنند البته من آن حرفها را تأیید نمیکنم، خیلی از آنها هم شایعات و حرفهای دروغ است، من نمیخواهم آنها را تصدیق کنم ولی در مورد حضرت آقا و آقازادهها من نشنیدهام چیزی گفته شود. هیچ کس هم شاید نشنیده باشد. چون میدانند اگر این را بگویند، کسی باور نمیکند و آن حرفهای دیگرشان را هم کسی باور نمیکند. یعنی این قدر زندگی آقا و زندگی خانواده و فرزندان آقا سادگیشان، بیرغبتیشان و بیتوجهیشان به مسائل دنیایی تقریباً محرز است که هیچ وقت حتی آن ضدانقلابها، متعرض این معنا نشدهاند.
فرزندانشان بیشتر همین مسائل درس و بحث برایشان مطرح است و نگرانیهایی که نسبت به مردم و نسبت به زندگی طلاب و نسبت به قضایای دیگر دارند، همان دغدغههایی است که خود آقا دارند. این که آنها برای خودشان دنبال آیندهای باشند زندگی، مال، منال، پول، پسانداز اصلاً وجود ندارد. اگر بود، من مطلع میشدم. چون خیلی با اینها مأنوسم. من چنین چیزی واقعاً در اینها ندیدهام.
آقا مصطفی آقازاده بزرگ آقا همان سال اول ازدواجشان که طلبه قم بودند الان هم قم هستند خانهای اجاره کرده بودند و مستأجر بودند - الان هم مستأجرند - ما را یک روز برای ناهار دعوت کردند. ما رفتیم منزل ایشان. یک سال از ازدواج ایشان نگذشته بود، ماههای اول ازدواج ایشان بود. ما هم یک گلدان معمولی خریدیم و رفتیم که دست خالی نرویم. من واقعاً تعجب کردم که آیا این خانه، خانه یک تازهداماد است؟! حالا نه خانه فرزند رهبر انقلاب و مقام اول کشور، حتّی خانه یک تازهداماد هم این نیست. یعنی یک خانه تازهداماد، بالاخره یک زرق و برقی دارد؛ تا مدتها این زرق و برق خانه تازهداماد و خانه تازه عروس، هست. من توی خانه اینها، واقعاً همان زرق و برق معمولی یک تازهداماد و یک تازه عروس را ندیدم. بسیار زندگی معمولی، دوتا فرش ماشینی، آن هم نه سه در چهار چون من دقت داشتم به این چیزها. دور و بر خودم را نگاه میکردم. حواسم بود و تا آنجا که میتوانستم، رصد میکردم اوضاع و احوال خانه را. دو تا فرش شش متری انداخته بودند، دور خانه هم موکت بود و دو سه تا پشتی ابری معمولی، نه مبلمانی، نه زرق و برقی! زندگی ساده و خوبی در آقازادههای ایشان سراغ داریم.
آقازادهها در دفتر مسئولیتی ندارند. فقط در نشر آثار همکاری دارند والاّ هیچ کدام از آقازادهها مسئولیتی ندارند. جایی هم مشغول نیستند. ممحّض در درس و کار طلبگی هستند. درس میخوانند و انصافاً هم درسشان خیلی خوب است. خیلی خوب پیشرفت کردهاند. خود آقا مصطفی که الان سطوح عالیه را در قم تدریس میکنند. ایشان مکاسب و کفایه در قم تدریس میکنند
فرزندانقلاب
بنام خدا
فرزندانقلابم ودغدغه های زیادی درحفظ نظامی که باتقدیم خون هزاران شهیدوجانبازبدست آمده دارم0
آنچنان می اندیشم که خدایم موهبت آنرابرایم ارزانی کرده نه آنچنان که برایم دیکته نمایند0میدانم که
خیلی ها به چیزهایی که خودشان میگویندباورندارند0درحفظ تمامیت کیان اسلامی وظیفه ورسالت
خطیری برعهده داریم0باوردارم که درتقسیم غنایم خیلی ها ازقلم می افتند0سهـــم بسیاری ازمـردمان
توزیــــع عادلانه ناعدالتی هاست که سیاستمداران مجریان خبره این امرند0حق خیل عظیم دلاوران
وانقلابیون بدرستی ادانشد0آنهائیکه درآخرین روزهای انقلاب آخرین تلاشها راکشیدند وبه تاریخ
پیوستند تا سرگذشت اینان راآیندگان به قضاوت بنشینند0وتاریخ رانیزبایدبحق ازسرنوشت